امیرطاها و آجان ِ مامان سمیه
امیرطاها جونم، شک ندارم که تو تا الان چندین بار آجان ِ (آقاجون) خدابیامرز منو دیدی و میشناسیش!
آخه از وقتی که تو دل مامانی بودی، آجان گاهی شبا میومد تو خواب مامانی و همه ش به مامانی میرسید و هواشو داشت
نمیذاشت بلند بشه کار کنه، براش میوه پوست میکند و میذاشت تو دهنش، و قربون صدقه ش میرفت!
هرشب که خواب آجان رو میدیدم با خودم میگفتم آجان ِ مهربونم خوشحاله که داره صاحب نتیجه میشه، اما ناراحت هم هست که دکترها احتمال میدن نتیجه ش زنده نمونه. و برای همین اینقدر به من میرسه تو خواب.
و مطمئن بودم که برای سلامتیت دعامون میکنه!
تااینکه امروز صبح مامان جون نسرین زنگ زد و گفت که تو خواب آجان رو دیده که یه پسر بچه رو آورده داده بغلش و گفته این بچه ی شماست مواظبش باشید! و رفته ...
امیرطاها جونم میدونم تو دنیای فرشته ها آجانِ من کنارت بود و مواظبت بود
دلم میخواد این روزای آخری که پیشش هستی بهش بگی که مامان سمیه خیلی خیلی خیلی زیاد دوستت داره و هنوزم بعد از 11 سال منتظر دیدنت هست.