بهمن ماه و پایان یک سالگی
سلام امیرطاهای گلم و خواننده های وبلاگم
معذرت میخوام که تو این چند وقت تنبل شدم و وبلاگ رو آپدیت نکردم
آخه امیرطاها کوچولو از وقتی که راه میره دیگه فرصتی برام باقی نذاشته
مخصوصا که خوابش کم شده و خیلی کمتر میخوابه
و همیشه مجبورم دنبالش برم تا خدایی نکرده کار خطرناکی نکنه
خلاصه اینکه من برگشتم با عکسای امیرطاهای گلم
بی هیچ حرف اضافه ی دیگه ای میرم سراغ عکسها
«آخ جون بالاخره یه راهی پیدا کردم که برم جلو تلویزیون و از اونجاهم برم جلو در تراس»
پسر گلم از راه نرسیده داره با دای دای مهدی بارفیکس تمرین میکنه
امیرطاها در انتظار صبحانه ی خوشمزه
پسرم خوابش میاد خب
«مامان باز منو حموم کردی و هی داری ازم عکس میگیری؟ بابا ولم کن»
«الو .... عمو ... گوشیت چی خوب آنتن میده!»
من و دخترعمه ضحی
«مامان خانومی از یه ماه پیش درگیر درست کردن وسایل تزئینی تولدم بود ... »
«... برا همین دیگه اصلا به من نمی رسید مثلا ببینید اینجا دارم از گشنگی هلاک میشم ولی مامان خانومی بهم صبونه نمیده. از صبح که بیدار شده نشسته پای کاغذ ماغذا!»
«منم یباشکی میام و کاغذاشو خط خطی میکنم تا درس عبرتی بشه منو گرسنه نذاره ، بعله یم»
امیرطاها درحال انتخاب و پرو لباس روز جشن تولدش
«مامان خانومی دست از سر کچل من بردار نی - می - خوام عکس بگیرم خوابم میاد»
الهی بگردم پسرم واقعا خیلی خیلی خواب داشت ها !
«یه روز خوب که من و بابایی و مامانی باهم رفته بودیم رستوران و من داشتم زیتون میخوردم»
«آخ جون چی کیف داره کاموا بازی . خوب شد مامان بزرگ جونی اومدها وگرنه مامانی و مامان جون نسرین که به من کاموا بده نیستن که، واللاه»
«بابام دوربین جدید خریده بود و داشت رو من امتحان میکرد و هی ازم عکس میگرفت، اینم نمونه هاشه هزارتا تو یه روز عکس گرفت ازم. وای خسته شدم»
«تنها نی نی ای که در جشن تولدم حضور داشت همین دخترعمه ی دوماهه م ضحی کوچولو بود»
«مامان من خوابم میاد بیا منو بخوابون دیگه گوناه دارم آخه»
و بالاخره عکسی از واکسن یک سالگی امیرطاها تو روز تولدش
جشن تولد دوم امیرطاها تو خونه ی مامان جون نسرین اینا با حضور عمو غلامرضا و خاله نعیمه ی مامانی
اگه امیررطاها رو پیدا کردی؟
پسرم تو استخرش نشسته داره دکتر بازی و تلفن بازی میکنه