امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

سفرنامه‌ی شمال

1393/7/28 14:35
نویسنده : مامان سمیه
1,595 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام به همگی

جای همه تون خالی مهرماه دوتا مسافرت تپل داشتم

اولش رفتیم شمال، یه هفته بعدش هم رفتیم مشهد

اما باتوجه به اینکه این مامان خانومی ِ من خیلی شدید مریض شد و اینا ، درنتیجه نتونست عکسای شهریور ماهم رو اینجا بذاره

پس منم دست به کار شدم و خودم اومدم تا عکسای مسافرت شمالم رو براتون بذارم

یه همچین پسر ِ فعالی هستم من

 

و اما سفرنامه ی شمال ِ اینجانب

 

مامان خانومی و آقای پدر صبح علی الطلوع (درواقع قبل از طلوع) من ِ طفلکی رو بیدار کردن و لباس پوشوندن و سوار ماشین کردن و د برو که رفتیم. ولی چون من خوابم میومد اون پشت تو صندلی خودم گرفتم خوابیدم

 

ساعت 10 بود که مابین نمین و اردبیل برا خوردن صبحونه نگه داشتیم. چقدر هم هوا سرد بود

 

یه شب تو آستارا موندیم و مامان خانومی رفت بازار گردی. انقده مشغول بازارگردی و خرید بودن که اصلا یادشون رفت ازم عکس بگیرن. البته از حق نگذریم همه شم برا من خرید کردن. دستشون درد نکنه.

روز دوم رفتیم سمت رامسر و اولین دیدار من با دریاخانوم، خواب بودم

 

کلا تو شمال خیلی خوش گذشت بهم. آخه هوا نه آفتابی بود که گرمم بشه نه بارونی که سردم بشه. خداجونم مچکرم

این یکعدد اسب میباشد که بسی ذوق کردم که سوارش شدم

 

مامان و بابا همه ش ازم عکس تکی یا عکس باهمکی میگرفتن. منم ناامیدشون نمیکردم کلی تو عکسا بهشون خندیدم

 

یعنی شما میگید مامان و بابام ایــــــــن همه عکس منو میخوان چکار آخه!!؟؟؟

 

یه روز باهمکی رفتیم تله کابین و کلی بهمون خوش گذشت. من اولین بار بود سوار تله کابین میشدم. آخه تو شیمکِ مامانم که از این چیزا نبود که ... واللاه

 

جنگل هم حرف نداشت کلی عاشق درختای جنگل شده بودم و همه ش میخواستم برگاش بکنم و بخورم. فقط افسوس خوردم که مامانها و باباها اووووووون همه آشغال ریخته بودن تو جنگل و جنگل رو کثیف و پر از آشغال کرده بودن. بابا یه کم رعایت کنید مگه فقط همین دو سه روزه که میخواید از جنگل و زیباییهاش استفاده کنید.

 

انقده با مامان و بابام تو جنگل بالای کوه خوش گذروندیم که من خسته شدم و بازم تو بغل بابایی خوابم برد. آخی طفلکی من!

 

بعد از پایین اومدن از تله کابین هرسه تامون گشنه مون بود و تو همون رستوران تله کابین یه دلی از عزا درآوردیم. منم که مثل یه مـــــــــرد نشستم تو صندلیم و اصلا هم شلوغی نکردم تا مامان و بابام رات غذاشونو بخورن.

 

وقتی برگشتیم هتل اینقده خسته بودم که تا سرمو گذاشتم زمین خوابم برد

 

بالاخره بعد از سه روز مامانم اینا موفق شدن از من و دریا کنار هم عکس بگیرن

 

موقعی که داشتیم برمیگشتیم تبریز باز صبح زود راه افتادیم و من بازم خوابم میومد. اما این دفعه سرم همه ش میفتاد زمین وبابایی مجبور بود نگه داره و سرمو درست کنن. آخه گردنم درد میگیره این شکلی بمونم خب

 

وسط راه وقتی دیدم بابایی خسته شده و خوابش گرفته براشون چای سبز درست کردم تا بخورن و حالشون جا بیاد. دستم هم درد نکنه

 

بابا ولم کنید حوصله عکس ندارم میخوام هندونه مو بخورم

 

این بود بخش کوچکی از اولین سفر طولانی مدت من. خیلی پسر خوبی بودم. اصلا مامانی و بابایی رو اذیت نکردم. تازه همه ی غریبه ها هم عاشقم بودن. همه ش از مامان و بابام میخواستن که منو بغل کنن، اونا هم قبول میکردن. وقتی بغلم میکردن کلی ازم عکس میگرفتن. آخرسرم باهاشون دوست میشدم و دیگه بغل بابام برنمیگشتم.

خلاصه که باباخوشگله (مثه خودت گفتم بابایی؟) میسی که منو بردی شمال و گردوندیم. بهم خیلی خوش گذشت. اندازه ی همه ی شیرهای خوشمزه ی دنیا دوستت دارم.

 

                                                                                      از طرف امیرطاها

پسندها (4)

نظرات (6)

مرجان مامان متین
29 مهر 93 2:05
سلام سمیه جون انشاله همیشه به گردش و سفر و شادی ماشاله امیرطاها چه دست خطی هم داره'املاشم خوبه'فداش بشم آشپزی هم که بلده من موندم این گل پسری چیجوری میتونه اینقدر صاف بایسته؟انگار که راه میره و مسلطه به ایستادن! قربونش بشم دلم واسش کلی تنگیده بود راستی از کجا فهمیدی دریا خانومه نه آقااا؟؟؟ میگما چراپس من نمیتونم وب آپ کنم هاااان؟؟؟؟الان سه ماه شده(گریه گریه گریه)
مامان سمیه
پاسخ
خاله مرجان دیگه چه میشه کرد پسرم نابغه س دیگه از بس که باباش تو کف دستش وایسوندتش خب دریا اسم خانومه دیگه وقتی میری خونه مامانت متین رو بده دست مامانت بیا وبشو آپ کن
سما مامان مرسانا
29 مهر 93 16:20
سلام عزيزم ممنون ميشم به منم سربزني با افتخار لينك شدي
مامان سمیه
پاسخ
سلام مامان مرسانا حتما عزیز منم لینکت میکنم
مامان رویا
2 آبان 93 9:14
سلام سلام سلام به به زیارتتون قبووووووووووول انشاالله همیشه به مسافرت و شادی باشید خیلی ناز و خوردنی شده امیرطاهای گلمون ماشالله هزارماشالله چشم نخوری ایشالله
مامان سمیه
پاسخ
سلام مامان مرصاد کوچولو مشکلت حل شده آیا ؟ ممنون انشاالله نصیب شما هم بشه
ستاره
3 آبان 93 13:21
افرین به شما گل پسر خوب که یادت بود خاله ها منتظر عکسای نازت هستن.فدات بشه خاله.انشا..سفرای بعدی هم پسر خوبی باشی و بهت خوش بگذره .منتظر عکسای بعدیتم هستیم.مامانی رو ببوس
مامان سمیه
پاسخ
ممنون عزیز
مامان امین
4 آبان 93 0:32
فدایی داری خاله دورت بگردم خوردنی.چقد تو ماه شدی. هندونه هات نوش جونت.جای پسرِ منم خالی کن که اونم عاشق این قاقاست.
مامان سمیه
پاسخ
سلام خاله آرزو و محمدامین و معصومه کوچولو میسی خاله قربون شما چشم خاله از طرف محمدامین هم خوردم بسیورررررر زیاد
افسونی
5 آبان 93 8:38
ماشالله چقد بزرگ شدی خاله جون اینقد بزرگ شدی که واسه بابایی چای درست میکنی دیگه ناقلا!!!!! باید زود بجنبم بیام خواستگاری تا دیر نشده(البته واسه دختری که ندارم) به مامانی هم سلام برسون گلم
مامان سمیه
پاسخ
خاله جون کجاشو دیدی تازه برا مامانم هم خونه رو جارو میکشم و گردگیری میکنم خب خاله دیر نشده برام یه دختر بیار دیگه