امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

اولین مرداد ماه عمر امیرطاها

1393/5/30 14:27
نویسنده : مامان سمیه
2,154 بازدید
اشتراک گذاری

امیرطاهای 195 روزه‌ی من سلام

عسلم نمیدونم وقتی اینارو میخونی چند سالته، اما الان که 6 ماه و یازده روزه هستی خیلی بلا شدی

سینه خیز میشی و عقب عقب میری (فعلا فقط دنده عقبت کار میکنه)

تو یه ثانیه با سرعت نور غلت میزنی و از اینور اتاق میری اونور

چاردست و پا می ایستی اما هنوز نمیتونی بری جلو

بدون کمک کسی حدود 1 دقیقه میشینی و عد به صورت میای زمین

خیلی شلوغ شدی، وقتی بغل میخوای، مخصوصا وقتی از خواب بیدار میشی چنان جیغ بنفشی میزنی که نگو. و تا سرپا بغلت نکنیم تموم نمیکنی

دو هفته س داری فرنی و حریره بادام و سوپ میخوری که فعلا از سوپ خوشت نمیاد

اصلا رو زمین یا تو روروئکت نمیمونی و من یه لحظه هم نمیتونم به کارای خونه برسم، حتی نمیذاری از کنارت بلند بشم و ناهار و شام بپزم!

خلاصه که خیلی خیلی خیلی شیطون بلاچه شدی

راستی دیشب (30/5/93) کم مونده بود از رو تخت بیفتی زمین (و به قول بابایی بتّرکی) ...

دیروز برده بودیمت آتلیه و من خیلی خسته بودم. بعد از شیر دادنت خوابم برد و بعد از خوابیدن تو بلافاصله خوابیدم. بابایی هم تو هال داشت با کامپیوتر کار میکرد که خوابش برده بود. شبا تورو رو تخت خودمون و بین خودمون میذاریم. تا بابا بیاد بخوابه جای بابا بالش میذارم که وقتی غلت خوردی خدایی نکرده نیفتی زمین. اما دیشب فقط یه بالش گذاشتم که بابایی داره میاد بخوابه.نگو بابایی هم تو هال خوابش برده بود. نصف شب ساعت 2:45 بود که یهو از خواب پریدم و تا چشمامو باز کردم دیدم از قسمت پایین تخت داری غلت میخوری و سرت بیرون از تخت و آویزونه و پاهات رو تخته و عنقریبه که بیفتی رو زمین ... نفهمیدم چطوری خودمو از رو تخت کندم و انداختم رو تو و وسط آسمون و زمین گرفتمت. انقدر گریه کرده بودم که نگو. خلاصه که خدا بهم رحم کرد، اگه خدایی نکرده اتفاقی برات میفتاد من تا عمر داشتم خودمو نمی بخشیدم. تصمیم گرفتم دیگه رو تخت نخوابیم. باز هم خدارو شکر میکنم که منو زود بیدار کرد تا مواظب تو باشم!

 

و اما عکسهای مرداد ماه:

 

این دوتا عکس مال ماه پیشه جمعه 6 تیرماه؛ تو و نیما تو باغ نیما اینا

 

 

جنابعالی تو این عکس تو بغل مامان نسرین نشستی وقتی مامان نسرین نذاشت سفره افطار رو بکشی و دستت بهش نرسید از پاهات کمک گرفتی برای کشیدن سفره

 

شنبه 4 مرداد ماه برای اولین بار رفتی آرایشگاه برای کوتاه کردن موهات

مثه یه جنتلمن نشستی و منتظر تا نوبتت برسه

 

این عکس فقط جهت نشون دادن اندازه موهات قبل از کوتاه شدنه (البته لازم به ذکره که دوماه قبل مامان نسرین و بابایی و مامانی با کمک هم کمی از موهای بغل گوش و پس گردنت رو کوتاه کرده بودن)

 

انقده پسر خوبی بودی موقع کوتاه کردن موهات. همه شم دنبال صدای قیچی بودی که بفهمی صدا از کجاست!؟ 2 دقیقه بعد از تموم شدن تازه یادت افتاد که باید گریه میکردی و تو بغل مامان ثریا شروع کردی گریه کردن

 

صبح یکشنبه5 مرداد بعد از اینکه پوشکتو عوض کردم آوردم گذاشتمت تو هال رو تشکت و خودم رفتم تا توالت رو آب بکشم که وقتی برگشتم دیدم نیستی. دلم بدجوری ریخت. تو همون لحظه دیدم یه کله، زیر رومبلی داره تکون تکون میخوره. دقت که کردم دیدم تویی. فدات بشم که تا صدات کردم سرتو بالا آوردی و سرت خورد به مبل و گریه کردی. ببخشید مامانی ... کاشکی صدات نمیکردم

 

دوشنبه 6 مرداد صبح از خواب بیدار شدی و به مامانی صبح بخیر میگی

 

«حاضر شدم تا با مامان برم برا پرو مانتویی که داده خیاط راش بدوزه»

 

«هه هه من زودتر از مامانم آماده شدم ولی هنوز مامانی ِ تنبل خانم آماده نشده ... تااااازه همه ش سرم غر میزد که امیرطاها زود باش دیر شد. شماها شاهد باشیدا من زودتر آماده شدما»

 

«سه شنبه 7 مرداد برا اولین بار مثل یه مرد نشستم تو صندلی ماشینم و در جوار مامانی و بابای باهمکی رفتیم به شهر زادگاه بابایی. انقد پسر خوبی بودم که همه ی راه رو فقط خوابیدم ... یه همچین پسر آرومی ام من»

 

ورودی شهر هشترود و عکس یادگاری امیرطاها

 

محمدامین (نوه عمه ی بابایی) و امیرطاها

 

روز چهارشنبه 8 مرداد؛ امیرطاها، یاسمین و آیلین (نوه خاله های مامان نسرین)

 

«همون شب بعد از برگشتن از خونه ی خاله ی مامان نسرین از اونجا تا خونه مون با بابایی رانندگی کردم. خعلی کیف داد جای همگی خالی»

 

فندق مامانی الهی من فدات بشم  ... جمعه 10 مرداد

 

و بالاخره امیرطاها بعد از 183 روز در تاریخ شنبه 18 مرداد 1393 اولین فرنی عمرش رو خورد ... نوش جونت دلبرکم

 

خاک تو سر هرچی آمپول بی تربیته که امیرطاهامو اذیت میکنه ... واکسن 6 ماهگی امیرطاها؛ روز یکشنبه 19 مرداد ماه

خانم شاهرودی اولین واکسن رو که زد آخر کار گریه کردی

 

بابایی بلندت کرد نشوندت تا آرومت کنه اما خانوم شاهرودی اجازه نداد و بابایی رو دعواش کرد که بخوابونش تا اون یکی واکسنشم بزنم

 

سر دومین واکسن خیلی دلخراش گریه میکردی و دست خانوم شاهرودی رو پس میزدی

 

دومین فرنی عمر امیرطاها تو روز دوم بعد از واکسن

 

وضعیت لب و لوچه بعد از خوردن فرنی

 

«مامانی قاشقش خوشمزه تره ها»

 

سه شنبه 21 مرداد داشتی با آبکش بازی میکردی که ...

 

یهو برگردوندیش رو سرت و منم زودی ازت عکس گرفتم که توهم برام لوس شدی و لباتو این شکلی کردی

 

دوشنبه 27 مرداد وقتی رسیدیم خونه گذاشتم رو تخت تا مانتومو دربیارم که گره خوردی تو دسته های کیف مامانی و هرکاری میکردی نمیتونستی آزاد بشی

 

سه شنبه شب 28 مرداد با بابایی و مامانی رفتی شاهگلی گردی

 

بالاخره پاپوشهایی که با عق تو حاملگی برات بافته بوم اندازه ت شد

پسندها (8)

نظرات (17)

مامانی وبابایی
30 مرداد 93 15:01
واییییییییییییییییی ماشاا... خدا حفظت کنه امیر طاهای نازم چه بزرگ شدی چقدرم خوشگلو دختر کش شدی. سمیه تو بودی دوران حاملگی میگفتی بچم کچله حالا بیام بزنم لهت کنم بچه تو شیش ماه دوبار موهاش کوتاه شده. امیدوارم روزی عکس آرایشگاه دامادیتو بذاری خاله قربونت برم
مامان سمیه
پاسخ
عاطفه جان من کی میگفتم کچله؟میگفتم ایکاش کچل نباشه مرسی عاطفه جان انشاالله دامادی آراد (وای چی آرزوی دوری!)
رها
30 مرداد 93 15:07
سلام عزیزم. کوچولوی نازی دارین. خدا براتون حفظشون کنه. خوشحال میشم به وب من هم سری بزنید. من گل کریستال کار میکنم و خوشحال میشم از کارهام دیدن کنید. اگر با تبادل لینک موافقین خبرم کنید.
تينا
30 مرداد 93 15:43
آخي عزيزم مشاله چقدر ناز و خوردنيه انشاله هميشه سالم و سلامت باشه سميه عكس دلخراش نذاردلم ريش ريش شد آمپول خر است اما با همه خر بودنش لازم است
مامان سمیه
پاسخ
نترکی تینا مردم از خنده آمپول خر است
زهرا
30 مرداد 93 20:54
وای خدااااا...چه آقایی شده برا خودش گل پسرت سمیه جون،موهاشو ببین.....ای جونم
مامان سمیه
پاسخ
مرسی زهرا جان بیصبرانه منتظر نی نی شما هستم
مامان عاطی(مرجان)
31 مرداد 93 1:23
خدابگم چیکارت نکنه سمیه'نصفه شبی اومدم دیدم امضات عوض شده'با مغز اومدم تو وبت دیدم بعله ه ه ه آپ شدهاونم چجوووووور!با اون عکسی فندقت تو امضات منو پاااااااک دیوووووونه کردی 'یعنی رسما سرمو زدم به دیفال عکسای شازده پسر عالییییی بودن'من موندم سر بزنگاه چجوری عکس میگیری؟من در برخورد با یه سوژه ای تا میام دوربین میگیرم سوژه مورد نظر از نظرها محو میشه و تغییر حالت میده ولی سمیه خدا بهت رحم کرد سر غلت زدن امیرطاها رو تخت'دلم ریخت اینجور که گفتی'حتما بعدش آقای پدر دعوات کرد نه؟(خخخخخخ) اندر احوالات همسر بنده وقتی داشتم متین رو شبی پالالا میکردم و موبایل دستم بود'متین حین وروجک بازی روپام غلت زد و با صورت خورد زمین'البته سرش به زمین برخورد کرد و بابای حق به جانبش منو کلی دعوا کرد'زد'کشت و آخرشم خورد! اون عکس گیرکردنش تو دسته های کیفت هم خیلی باحال بود کلی خندیدم موچکرررررم که نصفه شبی دلم رو حال آوردی بوس
مامان سمیه
پاسخ
هه هه ما اینیم دیگه آره منم تا میام عکس بگیرم تغییر حالت میده ولی بعضی وقتا طولانی میشه میتونم عکس بگیرم وای غلت زدنشو نگو که الانم که یادم میفته انگار آب جوش میریزن رو سرم خواهش میکنم قابلی نداشت
فریده مامان آیهان
31 مرداد 93 1:30
سلامممممممممممممممممم بالاخره اومدی امیرطاها جونم.دلم برات یه ذره شده بود عزیزم. فدای چشای نازت گل پسر. ماشالله خیلی ناز شدی.بلا ازت دور باشه خاله.
مامان سمیه
پاسخ
آخ آخ بالاخره رو خوب اومدی فریده جان مرسی گلم
nas-tar-an
31 مرداد 93 23:18
یه مااااااااااااااچ گنده برای امیرطاهای نازنین خدا برات حفظش کنه سمیه ی عزیزو دوست داشتنی
مامان سمیه
پاسخ
یه ماچ گنده تر به ریحانه خانوم عزیزکم
...
1 شهریور 93 18:55
ماشالا کوچولوتون خیلی خوشگله.خدا براتون حفظش کنه.کاش اونجا بودم لپشو میکشیدم..
مامان سمیه
پاسخ
ممنون دوست عزیز
مامان رویا
3 شهریور 93 11:38
سلام سلام سلام به به چه عجب آپ کردی.البته بهت حق میدم با بچه کوچیک خیلی سخته ماشالله چه عروسکی شده امیرطاهای گلمون خاله فداش بشه اولین فرنی خورونت مبارک.نوش جونت عزیزم همه عکسات خوشگلن ایشالله همیشه سالم و بلا دورت باشه عزیزم ازطرف من و مرصادکوچولو امیرطاهای گلمو ببوس
مامان سمیه
پاسخ
وای رویا جان نگو بچه کویک داشتن یه چیز، تو خونه پیدا نشدن از اون بدتر ممنون عزیزم تو هم مرصاد خان عزیزدل منو ببوس
مامان فریده
3 شهریور 93 15:58
سمیه جان عکسا خیلی قشنگ بود.همه شون عالی بود. کوتاه کردن موهای امیرطاها خوشگله مبارک. و همچنین غذا خور شدنش . پسر شیرینتو از طرف من ببوس
مامان سمیه
پاسخ
ممنونم فریده جان
مامانی ویانا
5 شهریور 93 1:05
چه عروسک خوشگلی اون عکس که رفته زیر مبلا خیلی بامزه است
مامان سمیه
پاسخ
بعله یم مامانشم ترسوند
افسونی
10 شهریور 93 10:04
آخی چه عکسای خوشگلی سمیه جون قیافش با اون کلاه آبکشی خیلی با مزه شده با اون موهای بلندشم خیلی با نمک شده بود خودمونیم سمیه امیرطاهات بزرگ بشه از این پسرای دختر کش میشه هاااااااااااااااا
مامان سمیه
پاسخ
فکر کنم باید 13 سالگی زنش بگیرم تا از دستم درش نیارن
مامان خانومی
10 شهریور 93 11:48
چه پسر ناز و بلایی چشم نخوری الهی.
مامان سمیه
پاسخ
ممنون مرضیه جان
مینا مامان مهسا
11 شهریور 93 12:37
واااای خدااااااااااای من امیرطاها چه خوردنی شده خدا رحم کرد که اینجا نیستی خاله دلم ضعف رفت واسش سمیه از طرف من ببوسش ماشالله به امیر طاها
مامان سمیه
پاسخ
همچین میگی انگار خودت نی نی نداری مرسی میناجان شماهم مهسای گلم رو ببوس
خانوم خونه
11 شهریور 93 22:02
الهی بگردم ... خییییلییی نی نی تون نازه .... انشاالله همیشه سالم و سرحال باشه ....
مامان سمیه
پاسخ
ممنون دوست عزیز
مامان امین
26 شهریور 93 18:58
الحق که مثل پسر خودم بلایی.از قایم باشک بازیت معلومه که مامانتم مثل من حالا حالاها کار داره بوخورمت جیگربلا قربون چشای 10مردادت بشم من با اون موهای سشوار کشیدت آخ واکسنم نگو ولی محمد امین من تو واکسن یه سالگیش گریه هم نکرد.سمیه قبل واکسن براش توضیح دادم که میخوان به تو هم آمپول بزنن و درد داره وشایدم گریه کنی.وچون قبلش بهش گفته بودم خیلی با جرئت امپولو که زدن نشست و اصلن گریه نکرد.کم کم داره مرد میشه پسرم.خیلی برام جالب بود.
مامان سمیه
پاسخ
آخ آخ نگو آرزو جان بلا بودن رو هم رد کرده این پسر چشای 10 مرداد چی بید خاله جون؟!!!!؟ الهی فداش بشم مرد شده دیگه برا خودش باید بیام برا امیرطاها هم آموزش بده که اینم گریه نکنه دیگه
زهرا
7 مهر 93 20:15
سلام سمیه جون،پسرگلیت چطوره؟سفر خوش گذشت؟زرزری منم،ولی نتونستم عکسایه قندعسلتو ببینم!پرایویت میزد،نمیدونم چرا؟؟؟؟پس لطفا اینجاروهم آپ کن،دلمون برا پسرگلیت تنگولیده.....
مامان سمیه
پاسخ
سلام گلمپمرسی خوبه کمی سرماخورده جای شما خای سفر هم خوب بود بله مرسی که خبر دادی تویی، اکسپتت کرم آپدیت شد گلم انشاالله به همین زودیا دو سری دیگه عکس هم خواهم گذاشت