امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

تو همه چیز رو می بینی!

1392/9/28 20:46
نویسنده : مامان سمیه
481 بازدید
اشتراک گذاری

امیرطاهای خوبم، پسرک باهوشم

خیلی دلم میخواست اول از همه چیز باهات درباره خاطرات اولین روزهای به وجود اومدنت باهات حرف بزنم

اما اتفاقی که تو این سه روز افتاد باعث شد که قبل از اون کمی درمورد مسئله ی این چند روز باهات صحبت کنم

 

بزرگ مرد کوچک من؛ بابای مهربونت روز چهارشنبه 13 آذر از طرف اداره به یه مأموریت سه روزه رفت

و من و تو مجبور شدیم سه روز مهمون مامان جون و باباجون و دایی مهدی باشیم

روز اولی که بابات رفته بود مأموریت کنارم بودی و وجودت رو جس میکردم

اما شب که شد و تو صدای بابایی رو نشنیدی، حس کردم تو هم نیستی

فردا وضع از این بدتر شد و من اصلا حرکتهاتو احساس نمیکردم

خیلی نگران شده بودم

وقتی به مامان جون جریان رو گفتم، گفت نگران نباش پسرکت دلش برا باباش تنگ شده و چون صداشو نمی شنوه تکون نمیخوره!

من باورم نشد

با خودم گفتم آخه این وروجک هنوز چی حالیشه که دو روز صدای باباشو نشنیه ساکت شده!؟

روز سوم هم به همین منوال گذشت

دیگه واقعا نگران شده بودم که خدایی نکرده شاید بند ناف دور گردنت پیچیده باشه!

که نصف شب بابایی اومد

و باور کن تو تا صدای بابایی رو شنیدی شروع کردی به حرکت تو وجود من

اونجا بود که گریه م گرفته بود ...

هم به خاطر اینکه هیچ مشکلی برات پیش نیومده، و هم اینکه از لان معلومه که خدا یه پسر باهوش بهم هدیه داده

برای همین هم بود که اول ِ نوشته م تورو امیرطاهای باهوشم صدا کردم!

امیرطاها جان من و بابات روزی هزار هزار بار خداروشکر میکنیم که مسلمون و شیعه هستیم و خدا همون لحظه ای که تورو ازش خواستیم، بهمون داد

و ازش میخوایم بهمون کمک کنه مردی رو تربیت کنیم که لایق «شیعه ی علی» بودن باشه و باعث سربلندی خودش و پدرومادرش و ملتش و هم مذهبی هاش باشه ... الهی آمین

...

به امید روزی که بیای و این نوشته های مامانت رو بخونی

پسندها (1)

نظرات (5)

آراد نخود مامان وبابا
16 آذر 92 18:17
عزیزم چه ناز خدا برات هردوتاشونو حفظ کنه.سمیه آراد منم اینجوریه تا صدای باباشو میشنوه شروع به حرکت میکنه گاهی باش بهش میگه آراد مامان منو اذیت کرده بهش لگد بزن اون وروجکم معطل نمیکنه سریع میزنه.خداروشکر بچه های باهوشی داریم خدا همشونو حفظ کنه
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) آره واقعا هرچقدر شکر کنیم بازم کمه
عصیانگر
16 آذر 92 18:24
عزیزم امیدوارم پسر نازنینت به سلامتی به دنیا بیاد و همون طوری که می خوای فرزند صالحی برات باشه
مامان سمیه
پاسخ
ممنون زهرا جان انشاالله همه ی بچه ها برای مامان و باباهاشون فرزد صالحی باشن
*بهار*
16 آذر 92 19:09
الهی.نی نی منم همینطوره انشالله بسلامتی بغلش کنی
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) انشاالله تو هم نی نی تو زود زود به سلامتی بغل کنی
مرجان 24
19 آذر 92 10:40
سميه جون انشاله گل پسرت صحيح .سالم بياد بغلت وبلاگت هم قشنگه انشاله پربشه از عکسها و خاطرات زيبا و به يادموندني از پسرت
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) مرسی مرجان گلم زود باش توهم برا پسرت وبلاگ درست کن خب
مامان آیهان کوچولو
27 آذر 92 1:29
سلام سمیه جون.خوشحالم که شروع کردی به نوشتن. از احوالات گل پسری بنویس مشتاقانه منتظریم.بوسسسسس
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) مرسی فریده جان که تشویقم کردی