دی ماه، 11 ماهگی امیرطاها
سلام سلام صدتا سلام
بدون هیچ حرف و حدیثی قبل از بیدار شدن امیرطاها زود عکساشو میذارم
پسرم کلیدای مامانشو بردتشنه و داره فرار میکنه
شب ساعت 1:30 ؛ امیرطاها درحال مکانیکی روروئکش
امیرطاها از خواب بیدار نشده پلیور دست بافت مامان نسرین رو تنش کرده
«مامانی لبخند ملیح زدم تا ازم عکس بگیری»
((سر پنجمین عکس بیدار شدی. پسرم تو چرا خوابت انقدر کمه!!؟؟))
«سلام مامان! صبحت بخیر»
«مامان من خوابم نی-می-یاد. زور نگو دیگه به من چه ساعت دوئه نصف شبه»
اون زیر چکار میکنی امیرطاها؟ سرت نخوره به میز؟ داری دنبال توپت میگردی
آخ که فدای دندونات بشم من مامانی
«اومدم مراسم جشن دخترعمه م ضحی کوچولو»
«مامان هی بگو امیرطاها خونه رو کثیف میکنه، ببین خودم دارم نپتون دستی میکشم تا تمیز بشه فرشات»
آقا پسر! داری موز میخوری یا موز میمالی به سروکله ت؟
«مراسم موز خورون تموم شده و پامونو انداختیم رو پامون داریم کارتون میبینیم»
«هان! این چیه که دست دای دای مهدیه؟!؟»
«هرچی که هست اگه بیاد جلو دستمو میکنم توش، حالا ببین کی گفتم»
«امممم! چیز خوشمزه ایه، ای مامانی ِ نامرد چرا تا حالا از اینا بهم نداده بودی؟»
«این چوبش از همه خوشمزه تره حتی و اگر!»
«آخ جون چی اوسدوخونده خوشمزه ایه، حتی خوشمزه تر از اون گوشتا»
من نمیدونم اتو این کابینت چی دیدیکه از همه بیشتر اینجارو باز میکنی. خدا به دادم برسه با وجود اون روغن و نمک و اینا!
برای پنجمین بار موهای امیرطاها کوتاه شد تو آرایشگاه
گل پسرم دکتر شده!