امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

اسفندماه ؛ 13امین ماه زندگی امیرطاها

1394/6/1 20:54
نویسنده : مامان سمیه
1,113 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام امیرطاها گلی و دوستای مهربون

ببخشید وبلاگو دیربه دیر آپ میکنم

نمیدونم چرا اینطوری شدم

ولی قول میدم حتما و به هر طریقی شده ادامه بدم

راستی امیرطاها دقیقا 20 روز بعد از تولدش روز دهم اسفندماه راه رفتن رو یهو و کاملا خودبخود بعد از بیدار شدن از خواب تو خونه ی خودمون شروع کرد

و اما عکسهای اسفندماه پسرکم

 

 

پسر گلم مثه یه مرد نشست تو هواپیما و اصلا هم گریه نکرد و خیلی راحت دوونیم ساعت مسیر هوایی تبریز تا کیش رو تحمل کرد. به این صورت بود که 30 بهمن ماه روانه ی جزیره ی زیبای کیش شد

 

«مامانی، بابایی، چه خبرتونه از راه نرسیده رفتین خرید؟ بابا من خسته مه»

 

«شما که منو سوار جت اسکی نکردین که، من خودم سوار میشم»

 

«هرجا نی نی می دیدم روح و روانم تازه میشد و کلی باهاش ارتباط برقرار میکردم»

 

«اولین اسباب بازی ای که موقع دیدش خودم خواستم و بابایی ِ مهربونم بلافاصله برام خرید و من هم کلی کیف کردم»

 

«مامان مامان صبر کن عینکمو بزنم بعد عکس بگیر ازم»

 

امیرطاها و خلیج همیشه فارس

 

«این مامان و بابا ازبس تو پاسازها میگردن و خسته م میکنن که اصن من دریا رو نمیبینم و همه ش خوابم میبره»

 

«مامان و بابای مهربون انقد تمنتظر موندن تا بیدار شدم. چه کیفی داد رو شن ها بازی کردم و کلی با مامان و بابا عکس گرفتم. کاش تو تبریز هم دریا داشتیم»

 

«ماتور سواری با مامان و بابا کلی کیف داد»

 

«حتی من خودم تنهایی بدون و مامان و بابا سه چرخه هم سوار شدم.اصلا هم اون دوتارو سوار نکردم»

 

«وای خداجونم داریم برمیگردیم خونه، آخ جون»

 

امیرطاها و ضحی و صدرا تو خونه ی دایی طاهر

 

«یکی از دوستای خیلی خوب و مهربونم از راه دور برام کادوی تولد فرستاده. چقدر هم دوستش دارم برفی کوچولومو. مرسی دوست جونم، بوس»

 

پسرم خرابکاری کرده و خودش رفته حوله شو آورده و وایساده دم در دستشویی و تند تند منو صدا میکنه. فدای پسر تمیزم بشم من

 

امیرطاها درکمین انار!

 

«هوراااااااااااا چیقده انار خوشمزه»

 

امیرطاها برای اولین بار ماکارانی می خورد...!

 

و بعداز خوردن آن بشقابش را می شکند!

 

«بابا جون عینکت چرا اینطوری نشون میده؟ چشام قیلی ویلی رفت»

 

«مامان حوصله داریا از خواب بیدار نشده ازم عکس میگیری، بذار بپاشم بعد»

«هیس! صداتون درنیاد! میخوام تا مامان حواسش نیست و داره با تلفن حرف میزنه مابقی این میوه هارم مثه اون کیوی بمالم به همه جا، یک کیفی میده که نگو و نپرس»

 

«وااااااااااااااای ماه (امیرطاها به ماهی میگه ماه) باباجون چی ماه های خوشگلی برام خریده. میگن ماهی ِ عیده. عید چیه اونوخ!؟»

 

«و بالاخره بعداز یکسال اولین نیمروی زندگیم رو خوردم، چیقده خوشمزه تر از زرده ی خالی خالی بود»

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان امین
5 مهر 94 9:00
اله سنین جانیوی ییم اوشاخ. هزار ماشالا داری کم کم شلوخ میشی و حرص مامانی رو درمیاری قربون خنده های نازت خوشگل پسر سمیه منکه تو لحظه خرابکاری خیلی حرصم میگیره ولی بعد که عکساشو میبینم غصم میگیره که چرا دعواش کردم.همین عذاب وجدان باعث شده کمی به اعصابم مسلط باشم