امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

داری میای پسرکم

1392/11/3 0:23
نویسنده : مامان سمیه
628 بازدید
اشتراک گذاری

امیرطاهای خوشگل مامانی؛ سلام!

امروز انرژی ی مامانی چندین برابر شده بود

آخه دیروز دکتر بهم گفت که شما 20 بهمن میای پیشمون

این یعنی اینکه فقط 18 روز مونده تا دیدن روی ماهت و بغل کردنت و بوییدن و بوسیدنت

امروز تو هم مثه خودم خوشحال بودی و تکونات بیشتر شده بود

طوری که منو هم سرشوق آوردی

مامانی، خیلی دلم میخواست الان از حال و روز و فکر تو هم باخبر بودم

نمیدونم تو هم خوشحالی داری میای پیش ما یا دلشوره داری؟ شایدم ناراحتی که از پیش فرشته های خدا جدا میشی!

امیرطاهای عزیزتر از جونم، پسرک ِ نازم؛

مامانی تو همین روز عزیز قول میده بهت و قسم میخوره که مواظبت باشه طوری که نذاره آب تو دلت تکون بخوره

و نهایت سعیش رو بکنه برای بهترین نحو تربیت کردنت

و برای این کار از خدا هم کمک میخواد

توهم که الان پیش فرشته های خدا هستی ازشون بخواه که مامانی رو دعا کنن تا خدا کمکش کنه تا تو تربیت تو موفق باشه

 

18 روز تموم شد

17 روز دیگه بغلت میکنم ماه پسرمماچ

پسندها (1)

نظرات (5)

ملاحت
4 بهمن 92 2:46
واااااي سميه تو كي وبلاگ زدي من نديدم خيلييي خوشگله چقدر بااحساس ميگينويسي خوش بحال امير طاها
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) دیگه آدم وقتی بچه دار میشه خیلی کارا برا بچه ش انجام میده
مرجان
6 بهمن 92 17:15
سلام سمیه جون انشاله این چندروزباقیمونده به سلامتی و به بهترین شکل تموم شه و اونروز بیادکه سختی و دردوتحمل میکنی و گیجی ولی دلت تالاپ تولوپ میکنه ببینی اینی که نه ماه تموم تووجودت بوده و نفس به نفست رشد کرده و تکه ای ازقلب و روح و وجودت شده رو ببینی و وقتی دیدیش خداروشکرمیکنی و میگی: فتبارک الله احسن الخالقین به امید اونروز قشنگ و با آرزوی سلامتی واسه تو و امیرطاهای نازنین
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) ایوای مرجان همچین قشنگ تعریف کردی که چشام چره اشک شد فدات بشم دوست خوبم
نرگس
7 بهمن 92 11:55
سلام سمیه جون مرسی ازینکه به وبلاگم سر زدی بابا من وبلاگ زیاد داشتم بعد از یه مدت هم عکسا نابود میشه هم خود وبلاگ ایشالا اینا نابود نشه ولی واسه اطمینان از پستایی که میزاری عکس بگیرو یه جا ذخیره کن
مامان سمیه
پاسخ
انشاالله اینجا حذف نمیشه
tina
7 بهمن 92 11:56
اي جانم سميه يه ذره مونده ها اولين باري كه فرشته كوچولوتو بغل گرفتي همه رو دعا كن انشاله هر سه تون سالم و هميشه شاد باشين به اميد روزاي خيلي قشنگ براتون
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) تینا جان باور کن شماهارو اصلا یادم نمیره و مطمئنا دعاتون خواهم کرد تا خدا هرچه زودتر دوباره بهتون یه نی نی سالم بده
الهه
8 بهمن 92 23:20
وووووووووای خدای من چقدر زود گذشت چنان مشغول بزرگ شدن آیهان شدم که از هیچ چیز خبر ندارم دیگه .خدارو هزار مرتبه شکر که دیگه آخرایه راهی و چیزی نمونه به عزیزه دلت برسی
مامان سمیه
پاسخ
(◕‿◕) آره میبینی انگار دیروز بود من هم خبر بارداریم رو دادم آره واقعا خدارو هزار هزار بار شکر