امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

امیرطاهای 5 تا 20 روزه

سلام پسر گلم امروز دقیقا 21 روزه که به دنیای ما اومدی و زندگی ِ من و بابایی رو رنگ تازه ای بخشیدی هم من هم بابایی روزبه‌روز بیشترتر عاشقت میشیم وقتی که تو بغلم شیر میخوری و با چشمای مرواریدیت نگام میکنی ... وقتی از خواب و شیر، سیر شدی و داری با بابایی بازی میکنی ... وقتی آروم و معصوم خوابیدی و من و بابایی از نگاه کردن بهت سیر نمیشیم ... تو همه ی این لحظات هردومون خدارو هزارهزار بار شکر میکنیم که تو، فرشته ی آسمونی رو به ما عطا کرد خدایا بابت این همه لطفت ازت سپاسگزاریم ... از همه ی دوستایی هم که تو این مدت به وبلاگ امیرطاها اومدن و کامنت گذاشتن تشکر میکنم حقش بود زودتر میومدم و جواب همه ی کامنتهارو میدادم، ولی خب بعض...
9 اسفند 1392

عکس امیر طاها (خوشگل من و مامانی و امید زندگیمون )

    امیرطاهای عزیز ما روز شنبه نوزدهم بهمن ماه سال 1392 مصادف با 8ربیع الثانی 1435 میلاد باسعادت حضرت امام حسن عسگری (ع) و 8 فوریه 2014 ساعت 14:50 دقیقه تو بیمارستان شمس تبریز توسط خانم دکتر سیمین تقوی به دنیا اومد خوش اومدی پسرکم    ...
24 بهمن 1392

امیرطاهای 1 تا 5 روزه

روز سوم و شکل خوابیدن امیرطاها کوچولو   روز پنجم؛ امیرطاها آماده شده و لباسای زمستونیشو پوشیده که با بابایی و مامان بزرگ و عمه جونش بره دکتر   برگشتش از دکتر وقتی همه مون خوشحال بودیم که خدارو هزار هزار بار شکر که هیچ مشکلی نداره (این عکس اختصاصی ِ درخواست مامان جون (مامان بزرگ ِ مامان سمیه) هست که الان تهرانه و عکس چشم باز ِ آقا امیرطاها رو درخواست کرده بود)   اینجا از بس خسته شدم دارم خمیازه میکشم و دل مامان بزرگا و عمه هامو می‌برم   اینجا تازه شیر خوردم و بابایی داره میزنه به پشتم تا آروغ بزنم   خلاصه اینکه ما اینیم دیگه، حواستون باشه که کیک بوکسینگ کار کردم  ت...
24 بهمن 1392

برف اومده به استقبالت!

امیرطاها جان! این عکس درست 8 روز قبل از به دنیا اومدنت از تراس خونه مون گرفته شد اون شب کلی برف بارید و همه ی شهر رو سفیدپوش کرد انقدر زیاد برف باریده بود که چند تا از درختای منطقه ولیعصر شکسته بود و بابایی مجبور شد منو تنها بذاره و بره اداره حتی مسیرها هم بسته شده بودن و دایی مهدی با ماشین گیر کرده بود تو خیابون خلاصه اینکه برا اومدن شما گل پسرم آب و هوا هم داره تروتمیز میشه   ...
12 بهمن 1392

امیرطاها و آجان ِ مامان سمیه

امیرطاها جونم، شک ندارم که تو تا الان چندین بار آجان ِ (آقاجون) خدابیامرز منو دیدی و میشناسیش! آخه از وقتی که تو دل مامانی بودی، آجان گاهی شبا میومد تو خواب مامانی و همه ش به مامانی میرسید و هواشو داشت نمیذاشت بلند بشه کار کنه، براش میوه پوست میکند و میذاشت تو دهنش، و قربون صدقه ش میرفت! هرشب که خواب آجان رو میدیدم با خودم میگفتم آجان ِ مهربونم خوشحاله که داره صاحب نتیجه میشه، اما ناراحت هم هست که دکترها احتمال میدن نتیجه ش زنده نمونه. و برای همین اینقدر به من میرسه تو خواب. و مطمئن بودم که برای سلامتیت دعامون میکنه! تااینکه امروز صبح مامان جون نسرین زنگ زد و گفت که تو خواب آجان رو دیده که یه پسر بچه رو آورده داده بغلش و گفته ا...
7 بهمن 1392

پاقدم خوش امیرطاها!

امیرطاها جونم! خوشگل پسرم! نمیدونی چقدر خوشحالم که خدا تورو بهم داده آخه هنوز پا به این دنیا نذاشته با خودت کلی خوشی و خیر و برکت آوردی! نمونه ش این که امروز ؛ یعنی دقیقا 13 روز قبل از به دنیا اومدنت، مامان متوجه شد که فوق لیسانس قبول شده، و کلی با بابایی خوشحال شد امیرطاها جان، باورم نمیشد قبول بشم ولی مطمئنم وجود تو باعث شده که قبول بشم مامانی    ...
6 بهمن 1392