امیرطاهاامیرطاها، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

قصر خاطرات امیرطاها

ماه آبان و سرماخوردگی امیرطاها کوچولو

1393/10/3 14:07
نویسنده : مامان سمیه
2,897 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگل پسر و همه ی ویزیتورهای وبلاگ خوشگل پسر ؛ ســـــلام

خوبید خوشید سلامتید؟

ما که خدارو هزار هزار بار شکر خوب خوبیم

همونطور که گفته بودم گل پسرم اولین دندونش روز 16ام مهرماه جوونه زد

اما به خاطر یه سری مشکلات پیش اومده کمی دیرتر دیشلیق (آش دندونی) برات درست کردیم

تو این مدت کلماتی که یاد گرفته بودی اینا بود

بابا (به بابایی و باباجون هات میگی بابا)

ماما (منو کمتر صدا میزدی چون اکثرا پیشت بودم ، مگر وقتهایی که میذاشتمت پیش مامان جون نسرین و میرفتم بیرون اون موقع که دلت برام تنگ میشد ماما میگفتی)

مه مه (فدات بشم چه میشه کرد الان همه ی زندگیت بعد از مامان و بابا مه مه س دیگه فدات بشم)

به به (هر بچه ای که میبینی بال بال میزنی براش و به به ، به به میکنی)

دای دای (عاشق دایی مهدی‌ت هستی و تا میبینیش صداش میکنی دای دای)

آه (هر در بسته ای میبینی میری و ازش بلند میشی و میگی آه ( منظورت همون آش هست که معنیش میشه باز کن)

به غیر از اینها خیلی راحت از میز و صندلی و مبل و درودیوار میگیری و بلند میشی وایمیستی ، البته این ماه نتونستی کامل راه بری

فدای چشات بشم گلم که این ماه شما سرمای شدیدی خوردی و روز شیرخوارگان نتونتستیم کامل تو مراسم باشیم، چون حالت خیلی بد بود و گلوت شدیدا عفونت کرده بود و دکتر بیرون رفتن رو قدغن کرده بود فقط به خاطر نذر پارسالم مجبور شدیم نیم ساعت بریم و برگردیم

به خاطر همین سرماخوردپی بی تربیت 4تا هم آمپول زدن بهت و یه عالمه دارو و حتی گاز آسم هم استفاده میکردی

خلاصه که این ماه جیگرمو آتیش زدی

خداروشکر که زودی خوب شد حالت

 

حالا عکسهای این ماه آقا امیرطاها:

 

«به به، به به چه دیشلیق خوشمزه ای پزیدم ... بیا ببین چی درست کردم انگشتتام باهاش میخوری پنجشنبه 1 آبان»

 

«بابایی جوم دستمو ول کن بوخودا میخوا فقط کمک کنم به مامان اینا»

 

«دست مامان جون ثریام درد نکنه که برام دیشلیق درست کرد ... دست مامان خانومی خودم هم درد نکنه که تزئیناتشو درست کرد و همه خوششو اومده بود»

 

«بالاخره مامان خانومی به آرزوی دوران بارداریش رسید و از این کفش گرون مارکدارا برام خرید ... خدایی مامان بیشتر از من ذوق کرده بود اما همه ش وجدان درد داشت برا خریدنش»

 

«دست بابایی هم درد نکنه که 85 تومن داد برا خرید این کفشا و من فقط یه بار پوشیدمش»

 

«کادوهای دندونای تازه از طرف عمه جون و بابا جون اینا، اون فیله رو خیلی دوست میدارم وقتی راه میره منم چاردستوپا میفتم دنبالش»

 

«هورااااااااااااا آب تنی ... بفرمایید شیرجه »

 

«اینجا نصف شب ساعت 1ئه و من بعد از رفتن خونواده ی داییِ بابایی تازه زیر میز رو کشف کردم و از اون  ور میارم از زیرش رد میشم از زیر پاهای مامانی میرسم این ور ... و بعد دوباره از اول ... قد شهربازی ِ ارم کیف میده خداشاهده»

 

امیرطاهای گلم به خاطر سرماخوردگی شما قرار شد به مراسم شیرخوارگان نریم. ولی دل مامان و بابا تاب نیاورد و خواستن که نذرشون رو همراه با خود شما ادا کنن. برا همین شب قبلش (پنجشنبه 8 آبان) بعد از آمپول شما باهم رفتیم برات لباس سبز مراسم خریدیم و همون شب شما با لباسات عکس گرفتی فقط به خاطر مریضیت کمی بی حوصله بودی فات شم

 

صبح جمعه 9 آبان1343 مصادف باش 6 محرم 1436 بعد از برگشت از مراسم شیرخوارگان حسینی

 

«من و مامانی ِ نصفه نیمه! تو مراسم شیرخوارگان»

 

یکشنبه 11 آبان بعد از خوردن صبحونه نشستی رو صندلیت و قداشتی قلیون که نه چون ضرر داره، پسنوکیون میکشیدی

 

الهی من فدای پاهای توپولیت بشم که تو پاپوشایی که مامان جون نسرین برات بافته واقعا خوردنی شده

 

روز تاسوعا 12آبان ماه وقتی اولین بار اسپری آسمت رو کشیدی ... شما میخندیدی و خیال میکردی باهات بازی میکنیم ولی همه ی ما ناراحت شده بودیم

 

«بابایی بذار منم اتو کنم لباساتو ... دوست دارم کمکت کنم خب»

 

خوشگل من سوار بر سه‌چرخه ‌ی کادوی باباجون برای دندونش»

 

یه عکس پر از انرژی و شاد

 

«هولّا هولااااااا ... دارم از مامانم روبیک یاد میگیرم»

 

«مامانی تک خوری؟ به من لواشک بده خب ... امممممم خیلی خوشمزه س»

 

«من و مامانی درحال بادکنک بازی هستیم مزاحم نشید لدفن!»

 

امیرطاها جونم، از بس شیطون بلا شدی ، وقتی تو آشپزخونه هستم همه ش میای و در کشوهارو باز میکنی. وقتی هم زورت نمیرسه هرو به من میکنی و میگی «آه» یعنی باز کن

 

سرنماز بودم که این بلا رو سر کمد خودت و جانماز من آوردی

 

«مامانی تو بخواب من گیره ی موهاتو نگه میدارم تا بیدار شی»

 

 

پسندها (7)

نظرات (9)

مرجان مامان متین
4 دی 93 1:07
سمیه جون مثل همیشه عکسای امیرطاها منو سر شوق ثورد و خنده رو لبهام نشوند اول بزار دعوات کنم:دختر بچه رو رو صندلی نشوندی اگه میفتاد چی؟همون عکس قلیون کشیدو میگم پاپوشش چقده نازه جیگرشوووو کادوهاشم مبارکش باشه خیلی نازن
مامان سمیه
پاسخ
اتفاقا دقیقا بعد از همون عکس خورد زمین سرش و من کلی وجدان درد گرفتم میسی
مامان نیم وجبی
4 دی 93 10:07
سلام خانوم!خوبی؟؟؟گل پسرت چه بزرگ شده ماشاالله ....خدا حفظش کنه....تسنیم خانوم ما که هنوز واینمیسته....تازه 4دست و پاهم نمیره...همش سینه خیز....فوقش مثه خرگوشا جفت پا می پره...جوجه ما4تا دندون در آورده....عطسه می کنه و دد میگه..منم از 18ام اومدم سرکارو دیگه خیلی کم طرف نت میام....گل پسرت رو از طرفم ببوس
مامان سمیه
پاسخ
عیب نداره هر بچه ای یه مدله عجله نکن حتما تسنیم از اوناس که یهو راه میره پسر منم فقط 4 تا دندون داره هنوز وای دختر عجب دلی داری دخترتو گذاشتی برگشتی سرکار من که روزی هزار بار خداروشکر میکنم که تو همون زمان بارداری کارو بوسیدم گذاشتم کنار الان من عمرا میتونستم امیرطاها رو بذارم جایی و برم سرکار
مرضیه ع
4 دی 93 11:14
آخ فدای امیر طه بشم من که انقدر نازه. چرا قسمت هواداران قفله.؟؟؟؟؟؟
مامان سمیه
پاسخ
مرسی مرضیه جان قفل نیست که!!!!!
فریده مامان آیهان
4 دی 93 15:36
سلام خوشحال شدم سرماخوردگیش برطرف شده.کاش تو مراسم همو میدیدیم. الهی که همه بچه ها حسینی باشن. پاپوشاش خیلی ناز بودن.مبارکش باشه.تا وقتی خودش نتونه راه نبریدش چون بعدا پاهاش پارانتزی میشه باید اول استخواناش آماده بشه بعد.بووووووووس
مامان سمیه
پاسخ
ما دیر رفتیم طبقه دوم بودیم اصلا راهش نمیبرم فقط خودش هی میگیره مبل رو و راه میره
سیما
5 دی 93 13:46
خدا حفظش کنه خیلی دوست دارم این پسر چشم رنگیتو.........
مامان سمیه
پاسخ
ممنون دوست عزیز لطف داری خوشحالم کردی کامنت گذاشتی
افسونی
10 دی 93 10:57
الهی خاله فداش بسه چش شده بچم چرا اسپری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان سمیه
پاسخ
کمی آسم
مامان رویا
12 دی 93 8:48
سلاااااااااااااااااام سمیه جون به به ماشالله به امیرطاها گلی. خیلی نازه ماشالله عکسا ماشالله یک به یک قشنگتره. مثل مرصاد بازیگوش شده ماشالله آخی آسم؟.ان شاالله حضرت علی اصغر شفا بده سمیه جون توروخدا هرشب واسش اسپنددود کن تا بچه از این بلاها نجات پیداکنه.بخدا همش از چشم و نظره امیرطاها جون روببوس
مامان سمیه
پاسخ
ممنون رویا جان که اینجارو فراموش نمیکنی
مامانی ویانا
14 دی 93 11:34
امیرطاها که مثل همیشه خوشگل و نازه و عکسهای خوشگلی هم ازش گرفتید اون عکسش پیش قابلمه آش خیلی بامزه است
مامان سمیه
پاسخ
ممنون پانیذ جان
خانوم خونه
29 دی 93 19:05
الهی بگردم ... ماشاالله هزار ماشاالله خیلی نازه ... خدا بهتون ببخشه ... قربونش بشم .... دست مامان سمیه گلش درد نکنه که اینجا رو درست کرده ...